اکر کلید حل مشکلات ما تفکره و آدم می تونه تمام مسائل و دغدغه های خودشو بااون حل کنه،پس چطوره که ما با اینکه درباره موضوعی فکر می کنیم ولی نمیتونیم حلش کنیم؟ وقتی که ما درباره مسئله ای فکر می کنیم غیر از اینه که به دنبال راه حلی برای اون هستیم؟ اگه اینطوریه پس جرا نتیجه دلخواهمون رو نمیگیریم؟ مگه ما فکر کردن بلد نیستیم؟ ! اصلا مگه فکر کردن راه وروش داره و بلدی می خواد؟ !!!!
راستش رو بخواهید آره، انگار که داشتیم اشتباه میرفتیم! مثل اینکه تفکر به معنی فکر کردن نیست. تایادم نرفته اینو بگم که ما ناچاریم از صبح تا شب درباره موضوعات ومسائل مختلف فکر کنیم وانتخاب کنیم واخر تصمیم بگیریم وفقط نباید درباره مشکلات، بلکه درباره موضوعات مختلف از ازدواج، انتخاب شغل ورشته تحصیلی گرفته تاانجام کارهای روزانه و....نیاز به تفکر داریم.
به نظر من مسئله یا مشکل مثل یک جعبه سروته بسته است البته به ظاهر! که اگه بتونیم راههای ورود به داخل این جعبه ناشناخته رو پیدا کنیم ودرواقع اونو خوب بشناسیم راه حل اونو هم پیدا میکنیم. حالا که میتونیم مسائلمون رو با تفکر حل کنیم لابد کلیده یه جورایی زنگ زده،یادندونه هاش ساییده شده،یاحتی بدتر شکسته که خوب کار نمیکنه!.
به نظر شما چطور می تونیم به داخل این جعبه ناشناخته نفوذ کرده تا اونو بتونیم بشناسیم؟
یا به عبارت بهتر راه یا راهای ورود و شناسایی ابهامات و مسائل ناشناخته چیست؟
با تشکر
امیر امیر نیکخواه